سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هفتاد گناه برای نادان آمرزیده می شود، پیش از آنکه یک گناه برای دانشمند آمرزیده شود . [امام صادق علیه السلام]
پوتین خاکی
 RSS 
 Atom 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 100591
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 15
........... درباره خودم ...........
پوتین خاکی
زهرا سادات
پوتین همان راه و صراط و منظور از خاکی بودن ،آلوده نبودن به بی ارزشی هاست ... عده ای پوتین خاکی به پا کردند و نتیجه اش پرواز شد ... الان که پوتین خاکی نیست چه باید کرد ؟ ایستاد یا به دنبال راه بود....؟

........... لوگوی خودم ...........
پوتین خاکی
........ پیوندهای روزانه........
امتداد [115]
خبر گذاری شیعه [106]
مرکز نشر اعتقادات [105]
خبر گذاری فارس [94]
جنبش عدالت خواه دانشجویی [134]
بررسی و نقد بهاییت [157]
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی [111]
دفتر حفظ و نشر آثار رهبری [72]
خبری تحلیلی فرهنگ انقلاب اسلامی [69]
همبستگی وبلاگنویسان مسلمان [90]
امت اسلامی [120]
تحریم کالاهای صهیونیستی [131]
خیمه(پخش مستقیم اماکن مقدس [71]
صور اسرافیل [128]
اینجا مسجدالاقصای ماست [129]
[آرشیو(22)]


..... دسته بندی یادداشت ها.....
بلاگ تا پلاک 2 . خداحافظی . مادر . عشق . دوست قدیمی .
............. بایگانی.............
دل نوشته های زهرا سادات

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
بچّه شهید (به یاد شهدا)
غریب روزگار یوسف زهرا
بچه های قلم
بی قرار
از پشت دوربین من
زندگی
آتش عشق
مادرانه
میدون مین
پری برای پریدن
عروج
مجاهد مجازی
به سپیدی یاس به سرخی خون
نور خدا
فدایی سید علی
بوی پیراهن یوسف
ثقلین
علی و دلنوشته هایش
حاصل اوقات
یادداشت های یک دیوانه
کربلای 6
سردار شهید حاج احمد کاظمی
مرصاد امروز
یه پوتین یه پلاک
مکتب عشق
جهاد مجازی
اسلام حقیقی
یادگار شلمچه
مجنون جامانده
ملکوتیان
یاران ناب
بر بال ملایک
بر بال ملائک
پوتین های خاکی
حسینیه
میدون مین
ساقی میکده
حاج آقا مسئله
شلمچه
بازمانده ی تنها
قاصدک های سوخته
صور اسرافیل
پرسه در خیال
عشق زلال
گل جنت
امام حسین علیه السّلام
حاج احمد متوسلیان
پاک دیده
مختش
انجمن شاعران
حریم یاس
رویش
تفحص
دیافه
خانه ای از تغزل
یا لثارات الحسین
افلاکیان
ورزش رزمی سبک *رزم ا نتظاران*
نسل سرخ
خاکریز سبز
طلبه ای که می گفت مرسی
کف العباس

......... لوگوی دوستان من .........























............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


  • امضاء...

  • نویسنده : زهرا سادات:: 87/1/10:: 4:21 عصر

    از روزی که خوندن
    و نوشتن رو یاد گرفت ،کنارش امضاء کردن رو هم یاد گرفت .

     روزی 5 بار امضاء میکرد.

     و موقع امضاء کردن خیلی حواسش جمع بود که یه وقت
    برا کس دیگه ای امضاء  نکنه ...

    به سن تکلیف که
    رسید چند کیلومتری قم،دفتر یه آقای غریب رو امضاءکرد ..

    از همون هفته هر
    شب امضاشو بررسی می کرد با خط کش و پیستوله و هزار تا وسیله ی سنجش دیگه!!

    اگه یه وقت امضاش
    بد بود ، چون دل آقای غریب رو بدست بیاره ... نصف شبا هم برا تمرین امضاء بیدار می
    شد...

    دیگه همه ی
    زندگیش پر از امضاء شده بود . جایی رو الکی امضاء نمی کرد .

     بسم الله بالای صفحه براش  کافی نبود...هر جا کلّ صفحه بسم الله بود رو
    امضاء می کرد ...

    امضاش هر چند سال یه بار تغیییر رنگ می داد. اول سفید بود حالا کم کم داشت سبز
    می شد.

    هیچ کسی رو به زور دعوت به امضاء نمی کرد ...

    دیگه کم کم داشت وارد جامعه می شد .هر جا لازم بود امضاء کرد .امضاش دیگه سبز
    سبز بود ...

    دیگه از آروم نشستن خسته شده بود.

    تا اینکه اعلام کردن کی بلده بهتر از همه امضاء کنه؟ و تا آخر عمر پای امضاش
    بایسته؟

    تمام بیست سال زندگیش اومد جلوی نظرش...

    با خودش مرور می کرد ...

    ایستاد.. سینش رو سپر کرد :

    مگه بچه شیعه می شه امضاء کنه و پای امضاش نایسته؟ مگه می شه تو  کشور شیعه باشی،

    رهبرت شیعه ، مذهب کشورت شیعه ، پدر و مادرت شیعه ، ... بشنوی دارن یه زن یا
    کودک ...

    نه یه مرد شیعه ...نه مسلمون اهل سنّت... اصلا غیر مسلمون رو از زندگی محروم
    می کنن...

     آروم بشینی؟

    به خدایی خدا اگه آروم بشینی شیعه نیستی.........

    دستشو بالا برد . رفت جلو کنار بقیه امضاء کننده ها .

    به قول همین اخراجی های لعنتی خودشون ! : حیدریم ....

    از کل چیزایی که داشت ، یه قرآن ، یه مفاتیح و یه عقل درست و حسابی{+ یه دل
    پاک و بی ریا}

     با خودش برداشت و راهی سفر توی شهر شد
    ...گوشی نوکیا شو از پنجره ی اتوبوس پرت کرد بیرون ...

    یاد خاطراتی که از جنگ شنیده بود افتاد ...

    اونا قرآن و مفاتیح داشتن ، ما هم داریم... اونا عشق و عقل و با هم داشتن ، ما
    هم جفتشو داریم ..

    جهاد اونا تو میدون جنگ بود و جهاد ما توی برگه هایی که امضاء می کنیم ...

    دشمن اونا از رو به روشون بود ، دشمن ما بینمون نفوذی شده!!!!.....

    حالا که دیگه یا علی روگفته بود ، امضاش سرخ سرخ شده بود ... شبیه سرخی خون
    شهید...

    مثل بدن شهید بدنش از امضاهاش سرخ شده بود ...

    بیدار شده بود ... دیگه بی هوا یا از روی عمد کوکا کولا رو با لذت نمی خورد و
    با کفش های تیمبرلند

    با لذت روی خاک وطنش راه نمی  رفت ...

    راستی تا حالا شده امضاء کنی و تا آخر عمر پاش وایسی؟

    راستی امضای من و شما چه رنگیه؟

    تا حالا رنگش عوض شده؟؟

     راستی ...زنگ کدوم ساعت قراره
    بیدارمون کنه؟؟ نکنه مثل کوکا کولا و تیمبرلند و نوکیا و....، ساعتش محصول اسراییل
    باشه؟؟؟؟

    یا علی




  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ